تو ميري تنهام ميزاري
نميبيني گريه هامو
نديدي دلم شكسته
نميشنوي تو صدامو
توکوچ کردی و با یادها رفتی
نسیم بودی و همراه بادها رفتی
میان وسعت هنگامه سپیده سرخ
طلوع کردی و بامداد رفتی
به ارتفاع بلندی که تا خدا می رفت
بی تو، نه پای رفتنی است و نه
حوصله ی برای ماندن . . .
درد دارد …
وقتی همه چیز را میدانی
و فکر میکنند نمیدانی
و غصه میخوری که میدانی
و میخندند که نمیدانی
نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
درد.....
ایــــــن روزهــــــــــا …
هـــــــر نفـــس ،
בرב اســـت ڪه مــے ڪشـــم !!!
اے ڪـاش یا بـــــــــــوבے ،
یـــــا اصـــلا نبوבے !!!
ایـــــن ڪه هســـــــتــے
و ڪنــــارم نیســــــــتــے ...
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
چقدرسخته منتظره بهارباشي زمستون از راه
برسه
چقدر سخته از ديدنش خوشحال بشه
ولي اون ناراحت
امشب نمازم بیشتر از همیشه طول کشید!
دلیلش را نفهمیدم
شاید برای سلامتی ات بیشتر دعا کردم!
و یا شاید
برای برگشتنت…
مهم نیست کدام است
من برای داشتنت “خدا، خدا” کرده ام…
یادت هست…؟!
روزی پرسیدی این جاده کجا می رود…؟!
و من سکوت کردم… دیدی…!
جاده جایی نرفت…!
آن کــــــــه رفت، تـــو بودی
تنهایى یعنى توى اتوبوسى که همه صندلى ها
دو نفره هست، تنها صندلى اى که یک نفره
هست مال من باشه…
اینقدر ورق های زندگیم را بهم نریز…!حکم همان دل است…
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛ بعد از گذشت چند ساعت
به کلاهبرداری! بعد از چند روز به دوستی! بعد از چند ماه به همکاری! بعد از چند سال
به همسایه ای… اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم! دیگر وقت آن رسیده که
اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم
شاید میان این همه “نامردی” باید شیطان را بستایم که دروغ نگفت، جهنم را به جان
خرید اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد…
دلیل ناراحتیت را فهمیدم، دلم گرفت، خواستی خطت را خاموش کنی تا “آرام” شوی اما
کاش می فهمیدی من “نــاآرام” خواهم شد… روشنش کن لعنتــــــــــــــــی
روزی خیانت به عشق گفت: دیدی؟ من بر تو پیروز شده ام
عشق پاسخی نداد، خیانت بار دیگر حرفش را تکرار کرد، ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید…
خیانت با عصبانیت گفت: چرا جوابی نمی دهی؟سپس با لحنی تمسخر آمیز گفت: انقدر بار
شکست برایت سنگین بوده است که حتی توان پاسخ هم نداری؟عشق به آرامی پاسخ داد: تو
پیروز نشده ای خیانت گفت: مگر به جز آن است که هر که تو آن را عاشق کرده ای
من به خیانت وا داشته ام؟
عشق گفت: آنان که عاشق خطابشان می کنی بویی از من نبرده اند
چرا که عاشقان هرگز مغلوب عشق نمی شوند…
روزی خیانت به عشق گفت: دیدی؟ من بر تو پیروز شده ام
عشق پاسخی نداد، خیانت بار دیگر حرفش را تکرار کرد، ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید…
خیانت با عصبانیت گفت: چرا جوابی نمی دهی؟سپس با لحنی تمسخر آمیز گفت: انقدر بار
شکست برایت سنگین بوده است که حتی توان پاسخ هم نداری؟عشق به آرامی پاسخ داد: تو
پیروز نشده ای خیانت گفت: مگر به جز آن است که هر که تو آن را عاشق کرده ای
من به خیانت وا داشته ام؟
عشق گفت: آنان که عاشق خطابشان می کنی بویی از من نبرده اند
چرا که عاشقان هرگز مغلوب عشق نمی شوند…