درد دارد …
وقتی همه چیز را میدانی
و فکر میکنند نمیدانی
و غصه میخوری که میدانی
و میخندند که نمیدانی
ببین . . .!
سراغ مرا هیچكس نمی گیرد . . .
مگر كه نیمه شبی . . .
غصه ای . . .
غمی . . .
چیزی . . .
دختر کوچک به مهمان گفت: می خوای عروسک هامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد: بله.
دخترک دوید و همه ی عروسک هاشو آورد، بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
در بین اونا یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید: کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟ و پیش خودش فکر کرد: حتماً
باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت
اشاره کرد و گفت: اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی پرسید: این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد: آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه
و دوستش داشته باشه، اون وقت دلش می شکنه…
او هـــــم آدم اســـــت
اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن
یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش می کند
یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــی فهمد
یک روز شکــــستن را درک مــــی کند
آن روز می فهـــــمـــــد کـــــه
آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده
خاطرات نه سر دارند نه ته…!
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند…
می رسند گاهی وسط یک فکر…
گاهی وسط یک خیابان…
و گاهی حتی وسط یک صحبت…
سردت می کنند…
رگ خوابت را بلدند…!
زمینت می زنند…
خاطرات تمام نمی شوند…
“تمامت می کنند”…!
تنهام…
مثل یه برگ سبز که از درخت افتاده
میون برگ های زرد تنها و ترسیده
کاش بارونی بباره
بشوره دنیامو از
برگ های زرد و پاره
خیلی سخته که برای دیگران مثل کوه استوار باشی اما تو خودت آروم آروم بشکنی…
مادرم مرا ببخش
درد بدنم بهانه بود
کسی رهایم کرده
که صدای بلند گریه ام
اشک هایت را در آورد…
اما ...
اما عزیز خسته و داغدار من ...
با همه اشتیاقم
بگذار در سوادی با تو بودن بمانم
بگذار هیچ جلوه ای از زمین در تصویر عاشقانه و خدایی خیال من نباشد
بگذار در اشتیاق دیدار تو بمانم ...
بگذار نفسهایم در ارزوی دیدار تو به شماره افتد ...
بگذار همه ان چیزهایی که خدا بی حضور مادی تو
بر من بخشیده است ... دست نخورده بماند
بگذار لطافت انتظار را در سینه پر اندوه خود
به تمامی لمس کنم ...
بگذار در افقهای خیالم را برای دیدار تو
به نظاره بنشینم ...
بگذار خلوتگاه درونم با هاله ای از نور خدایگونه روحت پوشانده شود ...
بگذار در حسرت دیدار تو بمانم ...
بگذار سوز و گداز سینه ام ...
پر جوش بماند ...
بگذار پر التهاب بمانم ...
بگذار همیشه و برای ابد ...
دلتنگ تو بمانم ...
وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !
فکر نکن که فراموشت کرده ام ….
یا دیگر دوستت ندارم !
نه ….
من فقط فهمیدم :
وقتی دلت با من نیست ؛
بودنت مشکلی را حل نمی کند ،
تنها دلتنگترم میکند … !
من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور . پر از محبت ..
یـادت نمی آید؟
حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ...
خدایا!
دستانی را در دستانم قرار بده
که پاهایش با دیگری پیش نرود...
ميرسد روزي كه بي من روزها را سر كني
تا كه بوديم، نبوديم كسي
كشت ما را غم بي هم نفسي
تا كه خفتيم همه بيدار شدن
تا كه مرديم همگي يار شدن
قدر آن شيشه بدانيد كه هست
نه در آن موقع كه افتادو شكست
یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و
آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما
تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون
باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه
طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون
زندگیش رو ازش میگیریم.......
طناب دار..............
اون طور منو نگا نکن دست توی دست من بذار
برو یه وقت مریض نشی بغضتو هی نگه ندار
فدات بشم فدات بشم فدات بشم بذار برو
محاله باورش که من دیگه نمی بینم تو رو
من خیلی غصه دارم........
من خیلی غصه دارم
هیچ مونسی ندارم
تو آسمون ستارس
بازم دلم گرفته هوای گریه دارم.......
کاشکی میشد دوباره سر رو شونت بذارم
کاشکی بودی کنارم اما بازم میدونم
تو نیستی و من اینجا از دلتنگیام میخونم
بارون غم از چشام می باره.........
بی تو تنهام تو شبای بی ستاره
همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
دورم از تــــــــــــــــــــــــــو
بی قرار گرمای دلت ، می لرزم اینجا
احساس می شوی ...
چون سایه ی خمیده بر دیوار
می رقصی بر بی تابی من
و
چه نزدیک است خاطراتت ،
چسپیده به ذهنم
نقش بی همتای رخسار تـــــــــــــــــو
...
دلتنگی ام را می پوشانم
با بستری از کلمات
اما باز کسی در دلم ....
تــــــــــــــــــــــــــــو را صدا می زند
ای آرامش دهنده ی شب های بی قراری.
حکایت من ٬حکایت کسی است
که عاشق دریا بود
اما قایق نداشت
دلباخته ی سفر بود
اما همسفر نداشت
حکایت کسی است که زجر کشید
اما ضجه نزد
زخم داشت ٬ولی ناله نکرد
نفس می کشید ٬اما هم نفس نداشت
خندید تا کسی غمش را نفهمد...
امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن
هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …
تنهای تنها میون این همه آدم سخته.
دلم میگیره وقتی بهش فکر میکنم
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــدم
اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــ ــــد
تــــموم وســـعت دلـــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــ ـــم
از دســـت قــــلبم شاکیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ
ــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــی م
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلـــــــــــــــــــــــ ـرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
سنگ صبوره همه باشی...
پای حرفا و درد و دلای همه بشینی و ب حرفاشون گوش بدی....
ولی وقتی خودت ی شونه ی گرم واسه همه دلتنگیات نیاز داری
هیچکس"
کنارت نباشه...
کاش.....
کـــاش میــــــــ دانستمــــــــــــ.......
چــطـور بـه صبــح بــرسـانـمــــــ......
تـــمامــــ شـبــــ ـــــهـایی را کـــ ــــه بــا رفـتنتــــــــ...
یـــــــــــلـــــــــدا شــدنــد ...!!!
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه “تنهایی” ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
گذشت آن لحظه های بیقراری
گذشت آن شبهای پر از گریه و زاری
کمی دلم آرامتر شده
فراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شده
شب های تیره و تار من
مدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غم
به یاد می آورم حرفهایت را
باز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم را
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
چه عاشقانه است این روز های ابری…
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی…
چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا…
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق…
و من
چقدرسخته منتظره بهارباشي زمستون از راه
برسه
چقدر سخته از ديدنش خوشحال بشه
ولي اون ناراحت
باز از دست تو امشب دلم تک می زند
به شماره ی دلت ای یار پیامک می زند
هی تو میسکال بینداز و دلم را مشغول کن
همراه اول هم به ما هی پیامک می زند
خدایا
پنجرهای احساسم را باز گذاشته ام
تا نسیم ملکوتیت را بر مشامم استشمام کنم
کاش لایق مهمانیت در زیر بارش رحمت آسمانت باشم
لمس دستان تو
وسوسه شیطان نبود
به قداست چادرت قسم
حس قنوت نمـــاز هایم بود
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت
نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد:
اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی، آخر ماه کفش های قرمز
رو برات می خرم… دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که
هر روز دست و پا یا صورت ۱۰۰ نفر زخم بشه تا… و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه
افتاد و گفت: نه… خدا نکنه… اصلآ کفش نمی خوام…
مــــــــــرد باید وقتــی مخاطبش عصبانیه، ناراحته، می خواد داد بزنه، وایسه
روبروش بگه: تو چشامــــــ نیگا کن، بهتـــــــ میگم تو چشامـــــ نیگا کن، حالا
داد بزن، بگو از چی ناراحتــــی؛ بعد مخاطبـــــ داد بزنه، گله کنه، فریاد بکشه،
گریه کنه، حتــــی با مشتای زنونه ش بکوبه تو بغله مرد… آخرش خسته میشــه می زنه
زیر گریه… همونجا باید بغلش کنه، نذاره تنها باشه، حرف نزنه ها، توضیح نده ها، کل
کل نکنه ها، توجیه نکنه ها… فقط نذاره احساس کنه تنهاستــــــ… مرد باید گاهی وقتا
مردونگیشو باسکوتـــــــ ثابتـــــ کنه
یـه وقتایــی پشت گوشی آخرش که از طرفتون خداحافظی می کنیـن یهو اسمتونو صدا می
زنه وقتی میگین جــانم… ناغافل جمله دوستت دارم رو که می شنوین یهو دلتون هـــــری
می ریزه…! این ریختــن چقـدر قشنگــه…
مرد یعنی:
یک کوه
سخت ولی نرم…
دلسنگ اما مهربان…
خشن اما وفادار…
مغرور اما نرم…
لجباز ولی وفادار…
دیوانه ولی عاشق…
امشب نمازم بیشتر از همیشه طول کشید!
دلیلش را نفهمیدم
شاید برای سلامتی ات بیشتر دعا کردم!
و یا شاید
برای برگشتنت…
مهم نیست کدام است
من برای داشتنت “خدا، خدا” کرده ام…
تنهایى یعنى توى اتوبوسى که همه صندلى ها
دو نفره هست، تنها صندلى اى که یک نفره
هست مال من باشه…
اینقدر ورق های زندگیم را بهم نریز…!حکم همان دل است…
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛ بعد از گذشت چند ساعت
به کلاهبرداری! بعد از چند روز به دوستی! بعد از چند ماه به همکاری! بعد از چند سال
به همسایه ای… اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم! دیگر وقت آن رسیده که
اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم
هـــر جـــا کـــه مــی بینـــم نـــوشتـــه اســـت: “خـــواستـــن
تــوانــستـــن است” آتــــش مـــی گیــــرم! یعنــــی تــــو نخـــواستـــی کـــه
نشـــد!
گــــفته باشــــم!.!.! من هیچ وقت به اینکه تو رو با کس دیگه ببینم حسودی
نمی کنم… مامانم یادم داده اسباب بازیام و بدم به بد بخت بیچاره ها…
از آدما دلگیر نشو، تهمت زدن طبیعتشونه! وقتی که به هوای بارانی می گویند:
خــــــراب…!
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطّ فقر
جائی میان بود و نبود تــــــــــــــــــــــــــوست…
جائی میان دار و ندار
مــــــــــــــــــــــــــــــن...